پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در تاریخ خفتبار سازمان مجاهدین خلق، نحوه برکشیدن مریم رجوی بسیار عجیب است. ازدواج غیرمنتظره او با مسعود رجوی، حتی اعضای سازمان را نیز در بهت و حیرت فرو برد. عجیبتر اینکه قبل از رسمی شدن این پیوند نامبارک، برخی از اعضای رده بالای سازمان از ارتباط غیرشرعی و غیررسمی مریم و مسعود آگاه بودند. مسعود خدابنده سرتیم حفاظت از مریم و مسعود رجوی میگوید: «مسعود رجوی و مریم عضدانلو هیچوقت بصورت رسمی ازدواج نکردند. طلاق مریم عضدانلو از مهدی ابریشمچی هم رسمی و شرعی نبود. من به خاطر کارم (حفاظت) به خاطر دارم که مریم قبل از ازدواج با مسعود از وی حامله بود و برخی هم فهمیده بودند. انتقال مریم به بیمارستان برای کورتاژ توسط برادرِ مسعود رجوی (صالح رجوی) انجام شد و من هم حفاظت را به عهده داشتم.» اینجا بخوانید.
دکتر صفاءالدین تبرائیان در کتاب «خوابگردها (ارتباط سازمان مجاهدین خلق با نهادهای اطلاعاتی و نظامی عراق)» درباره نحوه برکشیدن مریم قجر عضدانلو در سازمان منافقین مینویسد:
یک تصمیم شوکهکننده!
هفته پایانی سال 1363 در تاریخ رو به انحطاط فرقه «مجاهدین» واقعهای رخ داد که از منظری داغ آنچه یک دهه پیش[1] به وقوع پیوست را تا حدودی به محاق فراموشی سپرد. گویا «مجاهدین» عزمشان را جزم کردند تا هر دهه یکبار همگان را شوکه کنند. در 27 اسفند 63 رادیو سازمان خبر ازدواج مسعود رجوی با مریم قجر عضدانلو، همراه با تمجید این «دستاورد عظیم شگرف ایدئولوژیکی و ایثار و از خودگذشتگی» را به سمع و نظر شنوندگان و علاقهمندان خود رساند. بسیاری از اعضا و هواداران بهتزده سؤال میکردند «مگر مریم زن برادر مجاهد مهدی ابریشمچی نیست؟» و در ادامه متحیرانه و کنجکاوانه اظهار میکردند «مریم کی از مهدی جداشده[2] و چرا!» بنگاه خبری و رادیوی سازمان آنها را زیاد معطل نگذاشت و به بخشی از پرسشهای بیشمار آنان چنین پاسخ داد که: «لازمهی فعلیت یافتن و تحقق تمامعیار ترکیب نوین رهبری ما... یگانگی هرچه بیشتر مریم و مسعود در رأس رهبری سازمان و انقلاب است که لاجرم زوجیت و محرمیت آنها با یکدیگر را ایجاب میکند.»[3]
گفته شده است مریم قجر که در پاییز 1361 از ایران گریخت، از بدو ورود به پاریس در دفتر رجوی مشغول به کار بوده و عملاً اداره دفتر وی را عهدهدار و بیشترین نشستها را با رئیس فرقه داشته است.[4] حدود 40 روز پیش از صدور اطلاعیه رسمی سازمان مبنی بر وصلت مریم و مسعود، رجوی در 7 بهمن 1363 مریم قجرعضدانلو (همسر ابریشمچی) را به عنوان همردیف مسئول اول سازمان معرفی کرد. همین اقدام زمینهساز طلاق تشکیلاتی مریم از مهدی شد. این ارتقاء، یعنی دو هفته قبل از صدور اطلاعیه سازمان مبنی بر جدایی رجوی از فیروزه بنیصدر است، که نشاندهنده تصمیم مسبوق به سابقه پیشین رجوی جهت جداسازی مریم از مهدی و وصلت با همسر دوست و همرزم تشکیلاتیاش میباشد.
مینا ربیعی[5] با اشاره به اینکه رجوی از اواخر پاییز 1363 به گونه نهانروشانه «انقلاب ایدئولوژیک» را طراحی کرد، اظهار میدارد: «قبل از اینکه انقلاب ایدئولوژیک را اعلام کنند، تحت عنوان اینکه رژیم نفوذی داخل سازمان فرستاده، بچهها را [در منطقه کردستان عراق] خلع سلاح کردند و زندانهایشان را آماده کردند... 750 نفر را بازداشت و زندانی کردند... بعد از آن... ترتیب جدایی آقای رجوی و خانم فیروزه بنیصدر را دادند و به فاصله کوتاهی بین خانم مریم عضدانلو و آقای مسعود رجوی اعلام ازدواج کردند... کمتر کسی بود که این خبر را بشنود و با شگفتی برای چند روز به این مسئله فکر نکند... این چه معنایی دارد که آقایی که همسرش را دوست دارد، از او جدا بشود و آقای دیگری ـ حتی بدون رعایت مسائل دینیاش ـ ... که باید چهار ماه صبر کنند، شاید این زوجین به هم برگشت کنند... بدون در نظر گرفتن این موارد، ازدواجشان را اعلام کردند.»[6]
اقدام رجوی، افکار عمومی سازمان را عمیقاً جریحهدار کرد. طلاق اجباری دو نفر که دختر سهسالهای نیز داشتند، حتی خشم و اشمئزاز اکثریت مخالفان نظام جمهوری اسلامی را نیز برانگیخت. آنان این اتفاق شگفتانگیز، غیرمترقبه و نادر را تلاش در راستای رهبرسازی به منظور سرپوش نهادن بر ناکامیهای استراتژیک سازمان و فائق آمدن بر تضادهای برآمده اعضاء و بحرانهای درون تشکیلات تلقی کردند. رجوی در تبیین این «تحول عمیق درونی و ارتقاء جدا کیفی و تکاملی» اظهار میدارد: «یا باید در قعر چاه ظلمت فنا شوم و مردم ایران از شر خودم و سازمانم رها شوند یا باید تمامعیار به نصرتم برخیزید. بله، شقاوت، دزدی، زنبارگی و یا تولدی جدید و انفجار رهایی. شاخص این تولد و تولدیافتگانش آن مهدی و این مریم هستند؛ این مریم و آن مهدی که طاق جدیدی از فنا را بنا کردند. یک روز گفتم که جای انگشتریهای مطلقه اینها در آرم سازمان است.»[7]
نظر یکی از اعضای جداشده منافقین درباره ازدواج مسعود و مریم
به گفته یکی از جداشدگان فرقه: «جریان این طلاق و ازدواج بعدها نام انقلاب ایدئولوژیک به خود گرفت. واقعاً هم انقلاب بود، انقلاب در سکس و زنبازی و توهین به مقام زن و به مقدسات مردم. هضم این حادثه «ناموسی» برای فرهنگ و سنن ایرانیان بسیار سنگین بود. ازدواجهای مسعود تصویری بد اما واقعی در اذهان هواداران باقی گذاشت. این امر، یعنی ازدواج با زنی که شوهر دارد بسیار بیشتر از تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 54، خطرناک، ماجراجویانه و غیرمسئولانه بود.»[8]
ابریشمچی؛ کسی که باید تحقیر میشد!
البته یک روی دیگر انتقادات متوجه ابریشمچی بود. پرسش آن بود که وی چرا و چطور تن به این «ایثار»، «تولد»، «فنا» داده است و به خاطر «رفیق مجاهد»اش، از همسرش و مادر یگانه فرزندش (اشرف) «گذشت» کرده است. به یاد داشته باشیم که پس از هلاکت خیابانی، کنار کشیدن یعقوبی، و مسئلهدار شدن برخی افراد قدیمی، ابریشمچی بهعنوان جدیترین آلترناتیو رجوی، برای او خطری به شمار میآمد. برادر «شریف» (نام تشکیلاتی ابریشمچی) البته ذلیلتر از آن بود که از تشکیلات منفک گردد. وی حتی خوارتر از آن بود که به این بیشرافتی اعتراض نماید، لیک به نظر رئیس فرقه لازم بود تحقیر شود تا فاصله رهبری با نزدیکترین افراد بیشتر شود تا مبادا روزی هوای جانشینی به سرشان زند. از طرفی، ضروری بود تا به همگان فهمانده شود که حتی «ناموس» آنان نیز از آن مسعود است که ناموس انقلاب به شمار میآید. رجوی در تبیین این طلاق و ازدواج، بهسان یک بنگاه سخنپراکنی و توجیهگری، آن را «انفجار رهایی و تولید رهبری» برشمرد. به گمان وی، لازمه انفجار، فراهم آوردن خرج مقدماتی است، یعنی «چاشنی که باید موج انفجار را به خرج اصلی منتقل کند. اینجا طلاق و ازدواج خرج مقدماتی و اولیه این انفجار بود.» البته «مقدمات اولیه» با فداکاری مهدی فراهم آمد تا «چاشنی» که نزد مسعود بود به «خرج اصلی» که در اختیار مریم قرار داشت، منتقل گردد، تا به تعبیر رئیس فرقه که اصلاً حرفه و شغلش «مجاهده» است، این فرآیند به «انفجار رهایی [و] تولید رهبری» بیانجامد.
ابریشمچی، از اقدام بیشرمانه رجوی با عنوان ازاله چرک و کثافت یاد کرد که به براق شدن ایدئولوژی انجامید! محمود عطایی، آیه تطهیر در حق اهلبیت را تلاوت کرد. محمد حیاتی، حدیث اکمال دین و اتمام نعمت در غدیر خم خواند. محمد سیدی کاشانی، مسعود را در عرش اعلی پنداشت. حسین ابریشمچی (برادر کوچکتر مهدی)، آرزو کرد در پیشگاه مریم و مسعود زانو زند و شهادتین بهجا آورد. محسن (ابوالقاسم) رضایی، جاذبه و دافعه رجوی را چون علی(ع) دانست و اظهار اطمینان کرد مسعود در روز قیامت شفاعتش را بکند.
انتخاب مریم رجوی بهعنوان رئیس جمهور ایران!
تقریباً 8 سال بعد از وصلت مسعود و مریم رجوی، یعنی در روز 7 شهریور 1372، طبق معمول و به ناگاه اعلام شد که شورای ملی مقاومت طی اجلاسی در بغداد، مریم رجوی را بهعنوان رئیسجمهوری ایران برگزیده است. جالب آنکه رجوی بهعنوان «رهبر مقاومت ایران» همسرش را «به نمایندگی از طرف اکثریت قاطع مردم ایران» به ریاست جمهوری منصوب کرد و «مهر تابان»اش خواند و 30 مهر را پرواز «سیمرغ رهایی» اعلام کرد. کوتاه زمانی بعد مریم برای انجام «مأموریت به خاطر آزادی و حاکمیت ملی و مردمی و در راستای آزادی خلق و میهن» راهی فرانسه شد، هرچند سه سال بعد به عراق بازگشت.
لازم به ذکر است که سالهاست بلندپایهترین ردههای تشکیلاتی سازمان به دختران جوان، بیتبار و ریشه عقیدتی و پیشینه سیاسی سپرده میشود. به باور ابراهیم خدابنده: «رجوی معتقد بود زنها بیشتر و سریعتر در معرض القائات ذهنی قرار گرفته و وابسته میشوند و لذا به آنان اعتماد بیشتری داشت.» رویکرد و تمایل رجوی در برهه سه ساله حضورش در ایران، از موقع آزادیش از زندان در 1357 تا فرارش به فرانسه در 1360، به زنان بیش از مردان بود. برای وی تسلط بر خانمها بهمراتب راحتتر از سلطه بر آقایان بود، هر چند در بزنگاههایی قوامیت خواهران بر برادران کار دستشان داد. یکی از اعضای سابق ستاد اطلاعات سازمان در تشریح افتضاح عملیات فروغ مینویسد: «بیلیاقتی تعدادی از فرماندهان زن سازمان که رجوی و مریم برای تظاهر و خودنمایی آنها را بر سر یگانها و تیپها گذاشته بودند و عدم آشنایی آنها با مسائل و تاکتیکهای نظامی و آرایشهای جنگی، خود از عوامل این شکست بود. تعدادی از این فرماندهان زن مسئولان سیاسی یا پشتیبانی و تدارکاتی بودند که در موضع فرمانده تاکتیکی تیپها در صحنه میجنگیدند.»
رجوی با طرح مسأله رهایی زن و همردیفی مریم با خود سعی کرد هم به رهبری خود در درون سازمان رسمیت ببخشد و هم خود را فردی دموکرات در مناسبات سازمان جا بزند. در کنار این مسئله، هدف دیگر رجوی در سال 64 برکناری و طرد خطر مردهای باتجربه و سابقهدار در مناسبات تشکیلاتی سازمان بود که چنانچه همردیف او قرار میگرفتند میتوانستند در مقاطع و سرفصلهای مختلف و حساس در مقابل او بایستند و زیر بار سیاستها و تصمیمات خودسرانهی او نروند. رجوی میدانست زنان حاضر در تشکیلات نمیتوانند برای او مشکلی جدی ایجاد کنند.
معالجه روحیه اعضا و هواداران «نیمسوز» سازمان در خارج از کشور و بازگرداندن اعتماد ازدسترفته و افزایش شور و هیجان در میان آنها؛ دیگر، ترمیم و بازسازی چهره سازمان در سطح بینالمللی؛ همچنین تخریب دیپلماسی جمهوری اسلامی و افشاگری برضد آن، از علل عمده انتقال «مهرتابان» و «سیمرغ رهایی» از بیابانهای اطراف بغداد به منطقه خوش آب و هوایی در شمال پاریس بود. همراه با مریم قجر، شماری از کادرها و اعضای قدیمی سازمان نیز به فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی انتقال داده شدند.
دستگاه تبلیغاتی منافقین با بوق و کرنا سروصدای زیادی حول تشریففرمایی رئیسجمهور برگزیده به اروپا راه انداخت. اعضا و هواداران به خط شدند تا از رئیسجمهوری که بدون شرکت در انتخابات و تنها از طرف یک نفر- شوهرش- برای سرزمین ایران برکشیده شده بود، استقبال نمایند. البته اذن دخول و تفرجش پیشاپیش اخذ شده بود.
برای مریم، دوره مابعدالعراق، حداقل برای مدت سه سال، آغاز شده بود. پروژه جذب ایرانیان خارجنشین با ریخت و پاش فراوان و با برپایی شوها و کارناوالها، کنسرتها و واریتهها، و گردهماییهای گزاف و بیمصرف، کلید خورد. فرقهگرایان، هر که با آنان همراهی نمیکرد حکم با رژیم بودنش را صادر میکردند.
با آمدن رئیسجمهور دگماتیسم تشکیلاتی به اروپا، آرامش چند ساله ایرانیان مقیم کشورهای اروپایی به هم خورد. وانگهی، فضای اروپا نیز تغییر کرده بود. جدایی عدهای از نیروهای سازمان از تشکیلات، افشاگری و بازگویی بلاها و مصیبتهایی که در دخمهها و زندانهای مخوف مجاهدین در عراق بر سرشان آمده بود، خشم افکار عمومی را برضد رجویان برانگیخت و نقشههای آنها در تلطیف جو حاکم را نقش بر آب کرد. درگیریهای لفظی سازمانیان با جریانهای سیاسی معارض جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا و مقابله با رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری آنها، آن هم با ادبیات و مدلولات کلامی خشک، خشن و استالینیستی ویژه مجاهدین بار دیگر ثابت کرد امید بستن به این جماعت برای تغییر و رعایت قواعد رقابت سیاسی سالم و دموکراتیک محال است.
رجویان در جذب هواداران نیمبند و عناصر مسئلهدار یا افسرده سیاسی و بریده تشکیلاتی نیز توفیقی کسب نکردند. آنان اعتمادشان را به مجاهدین از دست داده بودند و به سران سازمان به دید ضربهزنندگان به روحیه و آرمانهایشان مینگریستند. رجوی چونان رهبری بود که بهمثابه یک قاتل، سالهای جوانیشان را ویران و لحظههای شیرین عمرشان را تباه ساخته بود. اعلام ابلهانه جنگ مسلحانه برضد نظام و به مسلخ فرستادن نیروها، فرار از تهران و رها کردن غیرمسئولانه اعضا و هواداران در شهرها، ازدواج مصلحتی با دختر بنیصدر، دادن وعدههای مکرّر پوچ و توخالی مبنی بر سقوط قریبالوقوع رژیم در ایران، ازدواج با همسر دوستش، جاسوسی برای عراق و همراهی نظامی با بعثیان عفلقی در مقابله با ایرانیان، به قربانگاه فرستادن چند هزار نفر در ماجراجویی فروغ جاویدان، مشارکت ارتش آزادیبخش در قیام عمومی ملت عراق و سرکوب مسلمانان عرب، کرد، ترکمن و شیعیان اپوزسیون یک کشور دیگر به نفع هیئت حاکمه فاشیست آن کشور، برخورد ناجوانمردانه با اعضا و کادرهای مستعفی که مورد آزار، شکنجه، و حتی قتل قرار گرفتند و... همگی به این جو بیاعتمادی دامن زد.
منبع: صفاءالدین تبرائیان؛ «خوابگردها (ارتباط سازمان مجاهدین خلق با نهادهای اطلاعاتی و نظامی عراق)»، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1392، صص 48-45 و 108-104