رجوی فاز نظامی را با آشوب خیابانی 30 خرداد 1360 شروع کرد و خشونت عریان و ترور بیگناهان را در پیش گرفت. آن روزها نیروهای مردمی در کنار ارتش، دفاع از مرزهای کشورمان را بعهده داشتند. صدام با حمله و هجوم به مرزهای غربی بخشی از خاک ایران را اشغال کرده بود، در پشت جبهه رجوی نیز در پی قدرت و تشنه ریاست، به ترور مردم انقلابی، مقامات و مسئولین مشغول بود، دشمن نوپایی بود که از پشت خنجر می زد و هر روز دهها تن از مردم بیگناه را به خاک و خون می کشید.
مسعود رجوی از اینکه در انتخابات ریاست جمهوری شکست خورده بود، به خود می پیچید، مخصوصاً با خلع بزرگترین حامی و پشتیبانش، ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران، تمام خواب و رویاهایش فرو پاشید و زمینه ای برای واکنش تند سران مجاهدین (منافقین)، تشدید خشونت و روی آوردن به ترور و عملیات های تروریستی شد.
یک هفته بعد از 30 خرداد 60 یعنی روز هفتم تیرماه عوامل نفوذی سازمان مجاهدین خیانت تاریخی انفجار دفتر جزب جمهوری را آفریدند. رجوی فکر می کرد ترور و حذف فیزیکی مقامات و مسئولین موجب سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی انقلاب نوین خواهد شد، چند ماهه به قدرت و ریاست می رسد، ولی هنوز مردم ایران را نشناخته بود، تمام خواب های پنبه دانه ای او نقش برآب و توطئه هایش یکی بعد از دیگری در نطفه خفه شد، زدن سرانگشتان رژیم و قطع رجالی که حاصل ذهن عقب مانده و کوته بین او بود به ثمر ننشست. بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری بر خلاف انتظار رجوی، اوضاع کشور عادی شد، علائم و آثاری از سقوط و سرنگونی مشاهده نشد، به همین دلیل رجوی آرام و قرار نداشت، بر شدت و آمار عملیات های تروریستی اش می افزود. در ادامه خط زدن سرانگشتان رژیم، مجاهدین (منافقین) در 8 شهریور 1360 با انفجار دفتر نخست وزیری و به شهادت رساندن محمدعلی رجایی (رئیس جمهور) و باهنر (نخست وزیر) جنایتی دیگر مرتکب شدند که برخلاف انتظار رجوی اوضاع تغییر نکرد و جمهوری اسلامی با قوت هرچه بیشتر باقی ماند، فقط رجوی ها بودند که به عذاب خشم خدا و خلق گرفتار شدند، تا آنجایی که چاره ای جز فرار از کشور و مخفی شدن در آغوش بیگانگان نداشتند.
اگر سران فرقه رجوی از همان زمان شروع فاز نظامی و روی آوردن به خشونت و ترور مردم ایران، با جمع بندی و بیلان سه ماهه فعالیت تروریستی خود در تابستان 1360، عاقلانه فکر می کردند، می بایست اسلحه را زمین می گذاشتند و مبارزه سیاسی را در پیش می گرفتند، ولی رجوی دیوانه وار در مسیری پا نهاد که عاقبتش ترور 17000 تن ایرانی، چند دهه خیانت و جاسوسی علیه مردم و میهن شد. تابستان 60 گذشت، دهها تابستان دیگر نیز سپری شد، امروز عاقبت رجوی را می بینیم که در چه ذلت و خواری روزگار می گذراند، کاربه جایی رسیده که اکنون عملیات های تروریستی، جاسوسی، ایران ستیزی و مزدوری رجوی بیهوده و آب در هاون کوفتن است.