عملیات بی فروغ با وعده های دروغ

پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل از سوی جمهوری اسلامی و موافقت دو کشور ایران و عراق با آتش بس در مناطق جنگی، رجوی را در بن بست سیاسی نظامی و غافلگیری تمام عیار قرار داد، بطوریکه نه توان پیش و نه شهامت بازگشت و عقب نشینی از استراتژی غلط و سراسر دروغ و اشتباهش را داشت.
تا قبل از اعلام آتش بس، تمام حرفش این بود که عمر این رژیم به جنگ بسته است، صلح طناب دار رژیم است و هر روز می گفت: بفرمائید صلح کنید، اگر جرأت دارید صلح کنید، واقعاً هذیان می گفت و غرق در خود بزرگ بینی و قدرتی کاذب بود که از سوی رژیم بعثی عراق به وی تزریق شده بود، به داشتن چند هزار نیروی فریب خورده، آموزش ندیده، بی انگیزه و مسئله دار با صدها ادوات زرهی و جنگی مغرورشده بود، فکر می کرد با داشتن چنین امکاناتی می تواند ایران را اشغال و تهران را چند روزه فتح کند و دست در دست مریم قجر در میدان آزادی رژه رود و سان ببیند. عجب حماقت بزرگی، مردم ایران را به حساب و قلم نیاورده بود، انتظار داشت پیر و جوان با نقل و نبات و شیرینی، اسپند دودکنان به استقبالش بروند و مقدم مزدور اجنبی را گلبلران کنند.

رجوی وعده و قول فروغ می داد، پیوسته دروغ می ساخت، نسنجیده سخن می راند، بی خبر از اوضاع داخل کشور خودش را در چند قدمی تاج و تخت شاهی می پنداشت، از آن روی سکه خبر نداشت، حتی فکر نکرد که چرا ارتش بعثی صدام با آنهمه تسلیحات نظامی و حمایت های خارجی، نتوانست به اهدافش دست یابد و سه روزه به تهران برسد؟ اگر ذره ای عقل و شعور، درک و فهم داشت، هیچوقت فرمان حمله انتحاری به افراد تحت امرش در قالب به اصطلاح ارتش آزادی نمی داد. هیچ کشتار و خودکشی دسته جمعی صورت نمی گرفت و خونها نمی ریخت.

عملیات بی فروغی که ریشه در فریب و دروغ رجوی داشت، با سراب های پوچ و واهی، خیالبافی های پوشالی و وعده های دروغ، سرنوشت نسلی را به فنا و نابودی کشاند، خونها ریخت و جنایات بی شمار آفرید.

سوم مرداد 67 ارتش خصوصی صدام با بیش از هزار خودرو مجهز به ادوات جنگی، لجستیکی با پشتیبانی ارتش بعثی عراق از مرز قصرشیرین گذشتند و پاتاق و کرند و اسلام آباد را پشت سر گذاشتند تا به سه راه ملاوی رسیدند، رادیو مارش حمله می زد و خبر از پیشروی می داد. چند ساعتی از حمله و هجوم ماشین صدام نشان رجوی به خاک ایران نگذشته بود که رزمندگان خسته از سالها جنگ تحمیلی خود را به جبهه جدید رساندند و جلوی راهپیمایی تروریست های ضد خلق را گرفتند.

کارناوال مرگ و پیاده نظام رجوی که گویی به تفریح و پیک نیک و مرداد بدر می رفتند، آنچنان در جای خود میخکوب و زمینگیر شدند که نه راه پیش داشتند و نه امکان بازگشت به پس یا عقب نشینی به خانه ارباب بعثی.
در محاصره کامل و صد درصد قرار گرفتند، هرچه داشتند از توپ و تانک و نفربر حتی کامیون های هندوانه و تدارکات همه و همه در آتش خشم مردم سوختند و خاکستر شدند. منافقین عمودی آمدند و افقی در گوشه و کنار جاده های آسفالت زیر توده ای از آهک و خاک برای همیشه خوابیدند. فقط مسعود و مریم رجوی توانستند جان سالم بدر ببرند، چون آنها در اتاق فرماندهی حمله و هجوم خونین بودند و خواب تهران می دیدند. مرگ را فقط برای اعضای فرقه میخواهند.

آری رجوی بزرگترین خیالباف قرن، کسی که ادامه جنگ ایران و عراق را رمز حیات رژیم، آتش بس را طناب دار جمهوری اسلامی می خواند، به چنان سرنوشت شومی گرفتار آمد که فروغ سراسر دروغش در نطفه خفه و خاموش شد، ارتش صدام نشانش به تیر غیب گرفتار آمد، عاقبت اشرف آخرین پایگاه فرماندهی عملیات تروریستی و ضد مردمی اش هم سقوط کرد، خواری و خفت بیگانه پرستان ضد خلق همچنان ادامه دارد. راست گفته اند که بار کج به منزل و مقصد نمی رسد.